بر خلاف میل شدید به مطالعه ، اما خیلی کم می توانم کتابی را از صفر تا صد بخوانم ، کلیشه ای بودن برخی کتاب ها ، عدم گفتن حرفی جدید در برخی از آن ها، که انگار نویسنده صرفا می خواسته با آن کتاب ها یا پولی به جیب بزند یا اسمی برای خودش بسازد ، نبودن دلیل برای خواندن بعضی از آن ها که برای من دانشجو با 21 سال سن چرا باید آن هارا بخوانم سبب می شود که اصلا تمایلی به خواندن اکثر کتاب های موجود در بازار نداشته باشم ، اما همانطور که گفتم ، بی میل هم نیستم ، در واقع دوست دارم وقتم با خواندن کتاب ها پر شود و به همین دلیل قفسه ام پر است از کتاب هایی که تا نیمه رفته ام و بعد از آن ناتمام رها شده اند اما تعداد کمی کتاب هم هستند که چندین بار آن هارا خوانده ام ، قوی سیاه یکی از آن کتاب هاست .
ماجرای آشنایی با این کتاب بر می گردد به علاقه ی من به شخص ایلان ماسک ، مهندس ، مدیر و سرمایه دار معروف ، درصدد آشنایی بیشتر با زندگی شخصی این شخص بودم که برایم جذاب شد بدانم ایلان که حالا برای من به نوعی بُت( ناگفته نماند که من در لحظه هم می توانم بت شکن باشم ) به حساب می آید ، چه کتاب هایی را دوست داشته است و با جستجو درگوگل لیستی از کتاب هارا پیدا کردم ، به حول قوه ی ماهیت هایپر لینک در اینترنت ، در همان بین شروع به دیدن لیست هایی از کتاب های پیشنهاد شده از سایر غول های فناوری ( افرادی که برای من کمی جذاب تر از بقیه هستند ) کردم ، نمی دانم کتاب قوی سیاه پیشهاد شده ی کدامشان بود اما یکی از آن ها این کتاب را جز کتاب های تاثیر گذار می دانست .
در روزهای منتهی به نمایشکاه بین المللی کتاب لیستی تهیه کردم از این کتاب ها و قوی سیاه هم یکی از آن ها بود ، و صد مرتبه باید تاسف خورد که بسیاری از کتاب های پیشنهاد شده توسط این اشخاص اصلا به زبان فارسی ترجمه نشده بودند ، در حالی که کتاب های مزخرف و کلیشه ای باز هم در بین پرفروش ترین کتاب های نمایشگاه ها و بازار ایران بود ، خوشبختانه قوی سیاه ترجمه شده بود و وقتی در گوگل کمی در مورد آن خواندم ، احساس کردم کتابی است که به ما یاد می دهد که ریسک کنیم و راز موفقیت غول های بزرگ چیست و …
شاید جالب باشد که من یکی از هواداران دو آتیشه” آینده پژوهی و پیش بینی جهان در صده های آینده” بودم و با همچنین عقاید و تفکراتی به دنبال خرید این کتاب رفتم ، در واقع می گفتم این همان کتابی است که حس می کنم برای من نوشته شده است
کتاب را خریدم و شروع به خواندن کردم ، نفهمیدم ، هم متن ثقیلی داشت و هم احساس می کردم مترجمش ناشیانه و عمدا اینقدر سنگین ترجمه کرده است و از سویی هم احساس می کنم دوست نداشتم بفهممش و نمی خواستم پذیرای حرف هایش باشم ، هر چند که هر پاراگراف را که چندین بار می خواندم و ذهن ناتوانم بالاخره موضوع را درک می کرد ،
برای دقایقی مثل حیوان بارکش عر عر می زدم و تحسین می کردم . هر چند که ایده ی آن با باور های قبلی من در تضاد بود ( باور هایی پیرامون پیش بینی و آینده پژوهی و کارافرینی ) .
دوبار خواندن متنی که نسیم نیکلاس طالب به زبان انگلیسی و آقای محمد ایراهیم محجوب به فارسی برگردانده است ، اولا باعث ایجاد تغییری به نسبت اساسی در باور های من و جریان زندگی روزمره من شد ،ثانیاً احساس می کنم جرقه ای برای تغییرات بیشتر در آینده شده است . بار ها این کتاب را به دیگران پیشنهاد کرده ام ، و با توجه به ذهن و حافظه ی شخص خودم ، احساس می کنم یکی دو بار دیگر نیاز به خواندن آن دارم . اما این کتاب چه بود
قوی سیاه ، اندیشه ورزی پیرامون ریسک .
واژه ی فلسفه اگر به ابتدای کلمه ای بچسبد ، یعنی می خواهد ماهیت و چیستی آن پدیده را بررسی کند ، یکی از این مضاف و مضافٌ الیه ها ، “فسلفه ی علم ” است که بحث می کند علم چیست ؟. بحث بسیار پیچیده ای است ولی طالب در این کتاب با یک مثال حرفه ای ، با نگاهی به دیدگاه “ابطال پذیری” کتاب را شروع می کند .
بشر برای سال ها ، قو را پرنده ای سفید رنگ با ویژگی های مخصوص به خود شناسایی می کرد ، در واقع یکی از علوم ما به قو ، سفید بودن آن بود ، با کشف قاره ی استرالیا ، برای نخستین بار قو با رنگ سیاه کشف می شود ، این کشف بیشتر از این که یک پدیده زیستی باشد ، تلنگری بود که یاد آوری کند باور هزاران ساله ی ما ، می تواند صرفا با گسترش محیط زندگی مان ، باطل شود ، یعنی تقریبا همان نگرش به علم از منظر ” ابطال پذیری ” که از کارل پوپر می شناسیم .
جدا از بحث های فسلفه ی علم ، حقیقت ماجرا این است که اگر یک باوری وجود داشته باشد که هزاران سال به خاطر نبود مثال نقض از بین نرفته است ، ممکن است در آینده ای نزدیک صرفا با پیدایش یک مثال نقض از بین برود ، و اگر این علم ما در زمینه ای فراتر از پدیده های جانور شناسی باشد ، مثلا در زمینه ی اقتصاد باشد ، می تواند تمام ابعاد زندگی ما را زیر و رو کند .
طالب در این کتاب ابتدا به معرفی قوی سیاه می پردازد و سپس تا انتها از زوایای مختلف ، چرایی و چگونگی تاثیرات و نحوه ی کنار آمدن با قو ها سیاه را توضیح می دهد .
طالب قوی سیاه را پدیده ای معرفی می کند که سه ویژگی زیر را داشته باشد .
- از قبل غیر قابل پیش بینی است اما بعد از وقوع همه می گویند که قابل پیش بینی بوده است
- احتمال رخ دادن آن بسیار کم است و در حدی که بسیاری از مردم آن را غیر ممکن می دانند
- در صورت رخ دادن ، پیشامد های بزرگی خواهد داشت .
نیکلاس طالب پدیده هایی نظیر جنگ جهانی اول ، انقلاب ایران ، روی کار آمدن بعضی تفکرات سیاسی و رئیس جمهور ها و پیدایش برخی تکنولوژی های مهم را قوی سیاه می خواند ، که صد البته با تعاریف آن هم همخوانی دارند .
اما یکی از سوال های اصلی که نیکلاس طالب به آن می پردازد این است که اصلا “چرا قوی های سیاه به دنیا می آیند؟”
او معتقد است که ما به اندازه ی کافی جهانمان را نمی شناسیم ، حاصل تمامی زحمات دانشمندان در طی قرن ها پژوهش قطعاً نمی تواند حتی بخش کوچکی از جهان ما را توضیح دهد ، در واقع علم ما به جهان بسیار کم است و حتی این علمی هم که داریم ، در ماهیت آن شک است ( همان مباحث چیستی علم ) پس در این شرایط می توان به گفت به خاطر این اطلاعات بسیار اندک ، بگوییم که پدیده ها بختی هستند ، در واقع اقرار کنیم که جهان ما متاثر از بختانگی است و حالا باید با این بختانگی کنار بیاییم .
می توان اینگونه برداشت کرد که اگر جهان یک پشتوانه ی علمی داشته باشد ، هنگامی که ما به آن دانش دسترسی نداریم ، پس گویی با یک پدیده بختی سر و کار داریم .
کتاب عبارتی به کار میگیرد به نام ” شکاف افلاطونی ” که حدفاصل بین علم واقعی ما و آن علمی که تصور می کنیم می دانیم است . این شکاف ، یعنی آن میزان نادانی، به شدت موثر تر از دانایی ما است و پیشامد های سنگینی دارد ، در واقع در فصلی از این کتاب که طالب با واژه های نظیر “ناآگاهی” و “ناکتابخانه” بازی می کند به دنبال بیان این مطلب است که رویداد های مهم در زندگی ما و پیشامد های سنگینشان (چه خوب و چه بد ) ناشی از آن بخشی هایی است که نمی دانیم نه آن بخش هایی که می دانیم ، در واقع به دنبال بیان اهمیت و تاثیر نادانسته ها به جای دانسته ها است .
برای درک ساده تر به این مثال دقت کنید ، تصور کنید نقشه ای از یک منطقه در دست دارید ، تمامی اطلاعات محیطی در این نقشه موجود است جز یک قسمت بسیار کوچک ، اگر شما به گشت و گذار در این منطقه بپردازید ، اگر قرار باشد اتفاقی ، نظیر گم کردن راه یا حمله حیوانات وحشی رخ دهد ، در همان ناحیه ای است که شما به آن آگاهی ندارید و این یک نمودی از اهمیت و تاثیر ناگاهی ها بر زندگی است ، اما احتمالا سایر نواحی برای شما بدون خطر باشد و شما به راحتی داخل آن ها بچرخید و از آن ها لذت ببرید و عکس یادگاری بگیرید و … اما اگر قرار باشد چیزی شمارا سورپرایز کند ، از ناآگاهی نشات می گیرد .
آن شکاف افلاطونی که کمی قبل تر در مورد آن گفتم ، محل زاده شدن قوی سیاه است . یعنی قوی سیاه در جایی شکل میگیرد که ما در مورد آن اطمینان داریم که دانایی ما درست است اما چنین نیست ، علی الخصوص هنگامی که شناخت ما از روی استقرا صورت گرفته باشد ، یعنی ما پدیده ها را از آنجایی که تا الان این گونه رفتار کرده اند را طوری مد نظر قرار می دهیم که در آینده هم قرار است اینگونه باشد .
استقرا و پیش بینی از روی آن ، علی الخصوص برای پدیده های اقتصادی و اجتماعی ، آن چیزی است که این کتاب با آن به مخالفت بر می خیزد .
و اما ریسک .
من این کتاب را به عنوان یک شخص علاقه مند به حوزه ی تکنولوژی که همیشه با اسم های کارافرین های بزرگ می آید خوانده ام ، خیلی ها در ذهن این را گنجانده اند که ریسک بخش مهمی از کارافرینی است اما این کتاب در تضاد با آنچه بود که من متصور می شدم ، کمی ساده تر بگویم ، در بازار پر است از کتاب هایی پیرامون موفقیت ، تقریبا همه ی آن ها یک کادر رنگی (که سبز و قرمز از رنگ های متداول هستند ) و در وسط آن یک عکس از نویسنده که با لبخندی جذاب در حال نگاه کردن توست و می خواهد در یک 300 صفحه راز تبدیل شدن به بیل گیتس را به تو بگوید ، اتفاقا کتاب های پرفروشی هم هستند و هرکس که از وضع درآمدی خودش ناراضی است چند تایی از آن ها می خرد و با خودش عهد می بندد که تا چند سال دیگر بیل گیتس بعدی او باشد ، اما با توجه به وضع اقتصادی مملکت ما و تعداد کارآفرین های موفق و استارتاپ های جان سالم بدر برده و مقایسه آن با فروش میلیونی این کتاب ها ، دیگر نیازی به گفتن نیست که محتوای این کتاب ها چقدر چرت و پرت است ، حالا بماند که برخی ها نیز خلاصه ای از همین کتاب های چرت و پرت را به سخنرانی تبدیل می کنند و با قیمتی گزاف تر در گوش مردم فرو می کنند .
من قبل از خواندن این کتاب چند تایی از این کتاب هارا خوانده بودم ، کلیشه هایی نظیر اگر از ریسک کردن بترسی هیچگاه موفق نمی شوی و سخنان کارافرینان جهان در مورد نترسیدن از ریسک کردن به همراه چند جمله ی انگیزشی محتوای اول تا اخر این کتاب ها بود و من هم دیدگاهی مشابه به ریسک و اهمیت آن داشتم .
اما طالب در این کتاب نشان می دهد که گذر کردن از خیابان با چشم های بسته ( همان دل به دریا زدن ها و از جایی شروع کردن های کتاب های مذکور ) ریسک نیست ، حماقت است . و نشان داد که ریسک کردن که با توجه به برداشت من همان تعامل با قوی های سیاه است هم اصولی دارد . در واقع این کتاب مخالف ریسک نیست ، در واقع می خواهد شما را نسبت به عواقب کار کمی هوشیار تر کند . میلیون ها نفر هستند که ریسک کرده اند و اکنون گمنام و ورشکسته در گوشه ای و گاها زندان افتاده اند و در این میان چند تنی میلیاردر هم با ریسک معروف شده اند ، پس باید هوشیارانه تر ریسک کرد .
در این کتاب خبری از نقل قول های مشاهیر و افراد معروف نیست که نویسنده بخواهد با استفاده از سخن آن ها حرف خودش را به تایید برساند . در واقع حرفی از تایید کردن هم در میان نیست ، در جهانی که بر مبنای بختانگی است و روز به روز هم بختی تر می شود نمی توان به این سادگی ها چیزی را تایید کرد . در واقع شواهدی است که به شما تلنگر می زند شک کنید ، کمی محتاطانه تر عمل کنید و حواستان به قو های مثبت و منفی باشد .
کتاب صرفا این ها نیست ، در مورد اقتصاد و کسب و کار ها و نوع بالندگی آن ها و تاثیر تکنولوژی بر آن ها و … بسیار بحث می کند . از سویی یک پایه ی همیشگی تمام صفحات کتاب بحث آمار و ریاضیات است و نشان می دهد که شانس و بختانگی مد نظر نویسنده که در پدیده قوی سیاه استفاده می شود ، بسیار بسیار فراتر از بحث های ریاضی و نمودار زنگوله ای و پیش بینی ها و میزان احتمال مشخص کردن ها و بازی با تاس و سکه پرتاب کردن هاست . شاید خالی از لطف نباشد که در همین مورد نویسنده می گوید هنگام چاپ کتاب قبلی اش ، یعنی ” فریفته بختانگی ” ، هنگام چاپ برای جلد کتاب عکس چندین تاس کنار هم آمده است (در ذهن همه ما تاس ها نماد شانس و احتمالات ریاضی هستند) که موجب شکایت کلامی نویسنده از طراح جلد شده بوده است و او را متهم می کرده که مفهوم واقعی بختانگی را درک نکرده است . از دید طالب ، در هنگام قمار کردن ، جفت شیش آوردن نماد پدیده بختی نیست ، بلکه رخ دادن یک گروگانگیری در قمارخانه می تواند باعث بدبختی شما شود .
این کتاب سرشار است از مباحث مختلف (ریاضی ، پزشکی ، روان شناختی و …) که از هر جنبه به بررسی پدیده قوی سیاه می پردازد .
پیش نهاد من این است که اگر می خواهید این کتاب را بخوانید ، یک بار آن را بخوانید و اگر خوشتان آمد ، حالا آن را بخوانید .
2 پاسخ
سلام وقتتون بخیر
من هم این کتاب خوندم نه یک بار بلکه بیش از پنج بار ولی هنوزم دوست دارم بخونمش چون با هر بار مطالعه ی دوباره اش انگار چیزهای جدیدی کشف میکنم. خیلی به اطرافیانم معرفی میکنم این کتاب بخونن اما انگار برای همه چیز وقت دارن الا کتاب خوندن. خیلی خوشحالم که یک نفر موافق بانظر خودم پیدا کردم. و حتی این کتاب باعث شد با خیلی از افراد دیگه مثل کارل پوپر، بنواماندلبرو و… آشنا بشم. هر چی از خوبیه این کتاب بگم واقعا کم گفتم.
من هنوز دنبال فرصتی ام که دوباره این کتاب فوق العاده رو بخونم . خوشحالم که شما هم علاقه مند به این کتاب هستید